نرگس آبیار*
يزد براي من شهري است كه هنوز پر از افسانه و حكايت و سرزندگي است. سالهای کودکیام، وقتي از دروازه قرآن میگذشتیم و پا به روستاي ابرندآباد میگذاشتیم بهیکباره انگار از جهان شلوغ و پرهياهو و بيشناسنامه تهران، پا به جهاني اسطورهای در دل كوير گذاشتهایم. همهچیز رنگ و بويي ديگر میگرفت و گويي من بهعنوان آليس، پا در سرزمين عجايب گذاشتهام. يزد سرزمين مردمان باریشه و اصيل است. اصالت در خطوط صورت مردمان، دايره واژگان آنها، و مرام و آيين آنها هويداست. براي من يزد، شهر صلح است. صلح را از کوچهباغ و خيابان و انارهاي يزد میشود فهميد. صلح در آداب مردمان است؛ در زبانشان، در خطوط صورتشان، در رنگ زمين و آسمانشان.
و ابرندآباد تنها روستاي باغشهر يزد با قدمتي از دوره ساسانيان، در حال نابودي است. سودجويان باغهای زيباي انار را بهعمد خشك میکنند تا زمين آن را به قيمت گزافتری بفروشند. تپههای باستاني اين روستا یکییکی خاکبرداری میشود و كسي كاري نمیکند. يزد هنوز درك نشده است. نه مردمان آن میدانند كه در چه گنجینهای زندگي میکنند و نه ديگران. روزبهروز مدرنيته با حركتي خزنده درون خانهها نفوذ میکند و اسطوره از شهر میزداید. يزد هنوز زيباست و هنوز آثار قدمت و کهنسالی و تجربه بر چهره شهر هويدا. يزد و پيرامون آن را دريابيم.
* نویسنده رمان و کارگردان فیلمهای «شیار 143» و «نفس» و چهره موثر سال ۹۷ سینمای ایران
توضیح: این یادداشت در سال ۱۳۹۵ برای مجله شهرنامه نوشته و منتشر شد